ناگهانی

تمام تو سهم منه،به کم قانعم نکن...

ناگهانی

تمام تو سهم منه،به کم قانعم نکن...

تلخ و شیرین

گاهی وقتا تلخیم و گاهی وقتا شیرین  

اما بیشتر وقتا هم تلخیم ؛ هم شیرین! 

چجوری میشه که اینجوریه؟؟؟ 

پ.ن: 

سلام برگشتم اما پنهانی و ناگهانی  

می نویسم بازم پنهانی و ناگهانی

نظرات 8 + ارسال نظر
امین شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:53 ب.ظ

سلام ..

خوش اومدی عزیزم (-:

فعلا این ول کام رو بپذیر تا مفصلا بیام پیشت!
یا حق

مونا شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:33 ب.ظ

سلام
نوبتی هم که باشه نوبت آبجی کوشولو نیست .. !!!! اما ! من پررو تر از این حرفام !
مبارکه خانومی ..امیدوارم با همه ی تلخیها و شیرینیهای زندگی بتونه مونست باشه .
مواظب خودت باش

سلام
چرا نوبت من نیست؟؟؟
چشم خواهر کوشولوی خواهر کوشولو

امین یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:35 ب.ظ

سلام ..

عارضم خدمتت که .. بذار یه چیزی رو از همین اول ٬ صادقانه اقرار کنم . راستش رو بخوای ٬ وقتی موضوع نامزدیت رو در خونه خوندم در یک لحظه دو حس کاملا متناقض بهم دست داد .. یه حس خوشحالی مفرط به دلیل دیدن پیشرفتت و بزرگ شدن کوچولوترین خواهر دنیا (!) و در همون حین حسی شبیه به یک دل تنگی بزرگ که به دلیل رفتن یک راه بی بازگشت به انسان دست میده .. اون قدر بزرگ بود که حتی وقتی خواهر حقیقیم ازدواج کرد ٬ به اون شدت دلتنگ نشدم !..

چند روزی طول کشید که تونستم این موضوع رو هضم کنم و کم کم باور کنم که .. آره ٬ بالاخره خواهر کوچولوی ما هم بزرگ شد !! (-:

از این بابت خیلی خیلی خوشحالم و این اتفاق مبارک رو بهت تبریک میگم عزیزم .. و بدون که چه بخوای و چه نخوای ٬ تا آخرش خواهر کوچولوی من باقی خواهی ماند .. (چشمولک !)

خوش باشی ..
یا حق

سلام
تو همیشه با حرفات اشکای منو در میاری
وقتی خودمم ازدواج کردم، وقتی بعدش برای اولین بار اومدم و حرفاتو خوندم منم به همون شدت دلتنگ شدم. یه لحظه با خودم فکر کردم شاید دیگه نتونم ببینمت. همیشه دوست داشتم که ببینمت. این دلتنگی واسه منم بوده و هست.
اما بدون هنوزم تو دل من همون جایی رو داری که قبلا داشتی و من بی هیچ ترسی می تونم بگم که دوستت دارم.
من همیشه خواهر کوشولوی تو باقی خواهم ماند. اینو مطمئن باش حتی اگه مامان بزرگ بشم هم بازم خواهر کوشولوی تو ام

عمه حیتا دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:51 ق.ظ

سلام عزیزم
میخوام اینو بدونی از صمیم قلب خوشحالم که می بینم دوباره هستی .. سرحال و پر انرژی و بانشاط!

مونا دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:25 ب.ظ

منظورم از خواهر کوشولو خودم بودم ! ;)
خب یه کمم بذار من خواهر کوشولو باشم دیگه ! :)
مواظب خودت باش
تا دوباره

ر و ز ب ه یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 ق.ظ http://hazrat-eshgh.com

سروناز خواهر کوچولو نیستی احیانن ؟؟
:دی

امین شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ب.ظ

سلام آبجی کوچیکه ..

بهههههههههههههههههههههههه... ما رو باش که با هزاران امید و آرزو امدیم اینجا (!) معلوم هست چه خبر ؟!!! نبینم خدایی نکرده سوت و کور باشه هاااا..

اصن صاحب خونه سریعا اعلام حضور کنه ببینم !!
مگه این وبلاگ داداش بزرگتر نداره که این همه خاک گرفته .. سروناز جلدی به اطلاعات (!) سه سوته هااا !! هیچ گونه عذر و بهانه و تاخیری هم قابل قبول نیست .. سریییییییییییییییییییع !!

یا حق

وروره گیــس پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:48 ب.ظ http://ververehgis.wordpress.com

سلام خانوم همکلاسی ییهویی . ببخشید من یه مدت فیدهام رو مطالعه نمی کردم ...
خوش آمدی به عرصه ی وب ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد