ناگهانی

تمام تو سهم منه،به کم قانعم نکن...

ناگهانی

تمام تو سهم منه،به کم قانعم نکن...

...

یه شب تو خواب وقت سحر 

شهزاده ای زرین کمر  

نشسته بر اسب سپید  

می اومد از کوه و کمر 

می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش 

کاشکی دلم رسوا بشه دریا بشه این دو چشم پر آبم  

روزی که بختم باز بشه بی یار بشه اونکه اومد به خوابم  

شهزاده رویای من شاید تویی 

اونکس که شب در خواب من آید تویی تو  

از خواب شیرین ناگه پریدم  

او را ندیدم دیگر به کنارم به خدا  

جانم رسیده از غصه بر لب  

هر روز و هر شب در انتظارم به خدا