ناگهانی

تمام تو سهم منه،به کم قانعم نکن...

ناگهانی

تمام تو سهم منه،به کم قانعم نکن...

شب نما

یک...

دو...

سه...

چهار...

.

.

.

پونزده...

شونزده...

هیفده...

اِ ااِ تموم شد

ببین اگه دوباره شروع شد ادامه اینو میشماریم یا از اول شروع کنیم

بذار فکر کنم.......... همینو ادامه میدیم

شروع شد؛شروع شد

هیجده.. نوزده.. بیست..

.

.

.

این منم و خواهرم که داریم شب نما های وسط خط کشی جاده رو میشماریم!!!!

بچه که بودیم وقتی با بابام می رفتیم بیرون عشقمون شموردن اونا بود

هی........... یادش بخیر

نظرات 3 + ارسال نظر
... سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:08 ب.ظ http://khalvatkadeh64.blogsky.com/

محو شد در خاطرات دور٬باغ کودکی
کورسویی مانده اندک از چراغ کودکی
گرچه عمرم رفته از کف بی حساب اما هنوز
کودک اندیشه می گیرد سراغ کودکی

وروره گیـــــــس شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:36 ق.ظ http://ververehgis.wordpress.com

یادِ اون زاویۀ دیدِ کودکی بخیر

امین چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:56 ب.ظ

سلام آبجی

راستش رو بخوای، پستت من رو هم به یاد خاطرات کودکیم انداخت!
وقتی که با اتوبوس راهی سفر میشدیم و من از پنجره چشم به سیاهی آسفالت میدوختم . خطوط منفصل شب نما که رفته رفته با افزایش سرعت اتوبوس به هم نزدیک و نزدیک تر میشد و در نهایت اون همه خط منفصل، به یک باره به هم می پیوست ..

یادش بخیر..

علی مددی
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد