بردی از یادم
دادی بر بادم
با یادت شادم
دل به تو دادم
در دام افتادم
از غم آزادم
دل به تو دادم فتادم به بند
ای گل بر اشک خونینم بخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد به راهت هنوز
چه شد آنهمه پیمان
که از آن لب خندان
بشنیدم و هرگز.....
خبری نشد از آن
سلام.
بعد عمری اومدم
سلاااااااااام
احوال سروناز خانووم؟؟
خوبی؟چه خبر؟
چرا دیگه نمی نویسی؟