ناگهانی

تمام تو سهم منه،به کم قانعم نکن...

ناگهانی

تمام تو سهم منه،به کم قانعم نکن...

...

یه شب تو خواب وقت سحر 

شهزاده ای زرین کمر  

نشسته بر اسب سپید  

می اومد از کوه و کمر 

می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش 

کاشکی دلم رسوا بشه دریا بشه این دو چشم پر آبم  

روزی که بختم باز بشه بی یار بشه اونکه اومد به خوابم  

شهزاده رویای من شاید تویی 

اونکس که شب در خواب من آید تویی تو  

از خواب شیرین ناگه پریدم  

او را ندیدم دیگر به کنارم به خدا  

جانم رسیده از غصه بر لب  

هر روز و هر شب در انتظارم به خدا

برای تنها خواننده این وبلاگ...

شب در چشمان من است  

به سیاهی چشم هایم نگاه کن 

روز در چشمان من است  

به سفیدی چشم هایم نگاه کن  

شب و روز در چشمان من است  

به چشم هایم نگاه کن  

پلک اگر فرو بندم جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت... 

                                                                                                          حسین پناهی

خ و د م

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود.... 

ع ش ق

سلام

اونقدر ۲۱ -۲۱ -۲۱ شد که اونم از دستم رفت دیگه ۲۱ نیست!!!

برای نوشتن باید چی داشت؟؟

قبلنا هی می نوشتم البته نه اینجا ولی خب زود به زود می نوشتم الان ولی ...

امروز یه کتاب رو دیدم که گوشه اتاق افتاده نمی دونم مال کی بود احتمالا یکی از بچه های خوابگاه آورده بود. به هر حال کتابه خیلی جالبی بود. داستانهای کوتاه. از اون داستانا که مو رو به تن آدم سیخ می کنه. نه از وحشت از عجیب و احساسی بودنشون.

چند تاشونو خوندم. در مورد عشق بود.

قصه زنی بود که عاشق یه پرنده ی در حال پرواز میشه. با پرنده همراه میشه و همراه اون پرواز میکنه. کم کم می خواد که پرنده فقط و فقط مال خودش باشه و احساس حسادت تو وجودش رخنه می کنه. 

پرنده که عاشق زن بوده با پیشنهاد قفس موافقت می کنه و میره تو قفس!!!

کم کم بی بال و پر میشه رنگ طلایی بالهاش کدر میشه و زن دیگه فقط جاش رو تمیز می کرده و بهش آب و دون میداده! هیچ توجه و محبتی نبود و پرنده از یاد رفت تا یه روز که دیگه پرنده نبود! زن اندوهگین شد از مرگ پرنده اش و آولین روز رو که عاشق پرنده بود رو به یاد می آورد. روزای تو قفس رو یادش نبود. مرگ به سراغ زن هم میاد و وقتی زن می پرسه چرل سراغ من اومدی میگه : تو خودت منو دعوت کردی! وقتی پرنده رو تو قفس کردی و حالا هم دلت برای پرواز با پرنده تنگ شده! اگه اون روز اجازه میدادی که آزاد بمونه الان تو هم کنار اون داشتی اوج می گرفتی!



عادت ماست که عشق رو زندانی کنیم از ترس از دست دادن و حسادت غافل از اینکه زمانی عشق زیباست که در اوج و در حال پروازه اونجاست که اگه عشق باشه ارزش داره. اگه متعلق به ما باشه زیباست...

قفس

قفس قشنگه ولی وقتی خالیه

قفس یعنی تجلی گاه آزادی

قفس یعنی غریبی بی کسی بی همزبونی

                                        تحمل کردن نامهربونی

فقس یعنی هوای بی نفس

یعنی فقس...