منو به حال من رها نکن
تو هم به مرز این جنون برس
اگه هنوزم عاشق منی
خودت به داد هر دومون برس
من از تصور نبودنت
رو شونه تو گریه می کنم
منی که دل بریدم از همه
ببین برای تو چه می کنم
تمام عمر رد شدم ازت ببین کجا شدم اسیر تو
به پشت سر نگاه نمی کنم که بر گردماز مسیر تو
به حد مرگ می پرستمت ولی برای عشق تو کمه
خودت به من بگو بهشت تو کجای این همه جهنمه
منو به حال من رها نکن....
ما پای ز هر در که کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم....
بردی از یادم
دادی بر بادم
با یادت شادم
دل به تو دادم
در دام افتادم
از غم آزادم
دل به تو دادم فتادم به بند
ای گل بر اشک خونینم بخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد به راهت هنوز
چه شد آنهمه پیمان
که از آن لب خندان
بشنیدم و هرگز.....
خبری نشد از آن
سلام.
بعد عمری اومدم
یک...
دو...
سه...
چهار...
.
.
.
پونزده...
شونزده...
هیفده...
اِ ااِ تموم شد
ببین اگه دوباره شروع شد ادامه اینو میشماریم یا از اول شروع کنیم
بذار فکر کنم.......... همینو ادامه میدیم
شروع شد؛شروع شد
هیجده.. نوزده.. بیست..
.
.
.
این منم و خواهرم که داریم شب نما های وسط خط کشی جاده رو میشماریم!!!!
بچه که بودیم وقتی با بابام می رفتیم بیرون عشقمون شموردن اونا بود
هی........... یادش بخیر